بدون عنوان
چند عکس از اتاق رهام
پنج شنبه شب که از مهمونی بر گشتیم زیاد حوصله نداشتی و همش می خواستی بغلت کنم منم خیلی خسته بودم یه هو چشمم به تشت آب افتاد و یه فکری به سرم زد و شما رو گذاشتم توش و بازی شروع شد
اول یه ذره باقالیچه بازی کردی
وبعد دونه دونه حلقه ها رو انداختی و بعد از روی زمین برشون می داشتی و
بقیه در ادامه مطلب
تا مدتی سرگرم این کار شدی تا اینکه متوجه ظرف انار ی که تو دستم بود شدی و خواستی ازم بگیریش منم مقاومت نکردم و دادم دستت
و بازی رهام جان شروع شد
و این شد عاقبت کار ما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی