دو ماهگی رهام
دو ماه در چشم به هم زدنی گذشت نازنینم نمی خوام زمان به سرعت بگذره تا دقیقه های با تو بودن و خوب بتونم درک کنم ، با اینکه شبا اصلا نمی تونم خوب بخوابم و لی ناراحتیم برای شماست وقتی از دل پیچه هات نمی تونی بخوابی و همش به آغوشم پناه می بری تا کمی آروم بگیری ، حاظرم برای اروم کردنت تا خود صبح راه برم و نوازشت کنم
خدا تو چقدر بزرگی که به من این توان و دادی تا از دردونم بتونم محافظت کنم ، من و رهام عاشق تو هستیم خدا
برای دومین بار واکسن زدی من و مامان جون رفتیم و واکسنت و زدیم خانم پرستار ازم خواست تا پاهای کوچولوی نازت و بگیرم ولی از اونجایی که خاطره بدی از خون گرفتنات تو بیمارستان داشتم دلم طاقت نیاورد و چشمام و بستم ولی خدا رو شکر زیاد گریه نکردی چون خیلی پسر قوی هستی بعد رفتیم خونه مامان جون تا از شما گل پسر مراقبت کنه ولی به خاطر استامینوفن همش خواب بودی و بیشتر از من مراقبت کرد تا شما خلاصه واکسن و شما خردی ولی استراحتش و من کردم
فدای خنده هات بشم که دل من و می بره
عزیزم نمی دونم چرا از این قسمت حمام کردن که می خوام موهای خوشگلت و خشک کنم خوشت نمیاد حتی گریه کردناتم قشنگه
به به چه شا دماد نازی فدات بشم الهی
رهام آ قا در خواب ناز