بدون عنوان
سه شنبه شب رفته بودیم خونه ی مامانی آرتین هم اونجا بود شما روی مبل نشسته بودی و داشتی برای خودت بازی می کردی که آرتین اومد سراغت اولش همه ترسیدن که نکنه گازت بگیره و یا اذیت بشی ولی بعد دیدیم بغلت کردو سرشو اورد جلو که ماچت کنه عزیزترینم و کلی بهت عشق ورزید
ولی شما انگاری ترسیده بودی چون ارتین کلی سر و صدا می کرد و خوشحالیشو با جیغ هایی که می کشید نشون می داد ، عسل مامان فکر می کنم که بزرگتر که بشی آرتین بتونه دوست خوبی برات بشه چون از حالا به مهربونی و عشق تو گل پسر پی برده
اینتجا عروسکت و اورد دم دهنت تا باهاش بازی کنی عزیزم
گوگولی مامان دیگه کم کم یخت آب شدو می خواستی آرتین و بوسش کنی الهی من فدای مهربونیت بشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی