رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

بدون عنوان

سه شنبه شب رفته بودیم خونه ی مامانی آرتین  هم اونجا بود شما روی مبل نشسته بودی و داشتی برای خودت بازی می کردی که آرتین اومد سراغت اولش همه ترسیدن که نکنه گازت بگیره و یا  اذیت بشی  ولی بعد دیدیم بغلت کرد و سرشو اورد جلو که ماچت کنه عزیزترینم  و کلی بهت عشق ورزید ولی شما انگاری ترسیده بودی چون ارتین کلی سر و صدا می کرد و خوشحالیشو با جیغ هایی که می کشید نشون می داد ، عسل مامان فکر می کنم که بزرگتر که بشی آرتین بتونه دوست خوبی برات بشه چون از حالا به مهربونی و عشق تو گل پسر پی برده اینتجا عروسکت و اورد دم دهنت تا باهاش بازی کنی عزیزم گوگولی مامان دیگه کم کم یخ...
18 مهر 1392

بدون عنوان

خاله سمیه عزیزم :     در  ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از  دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را  به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه  برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست ...
15 مهر 1392

رهام در شش ماهگی

از کارایی که تازگی ها انجام میدی و همه رو  متعجب کردی اینه که تو کتاب پیشی رو نشون می دی و تو اتاقت عکس آقا الاغ و پیشی و درخت و می شناسی و با دیدنشون ذوق زده میشی. هر از چند گاهی دست و پا شکسته دستای خوشمزتو به هم می زنی و دست دسی می کنی. با خودت حرف می زنی و دِدِدِ ... ، اِ اِ اِ ..... و از این جور صدا ها در میاری. وقتی آب بهتون تعارف می کنیم در همه حال دستمون و رد نمی کنی و بعد از بردن لیوان به دهان با دو دست محکم لیوان و می گیری به جای آب خوردن تو آب فوت می کنی و آب بازی شروع می شه عاشق این کاراتم. اسباب بازیات و از یه دست به دست دیگه می دی و خودت از روی زمین برشون می داری  این کارت برام جالبه . از جمله چیز...
14 مهر 1392

یک روز معمولی

پسر ناز نازیم ، دیروز صبح که بابا ایمان طبق معمول ساعت ٧.٣٠ صبح برای کار از خونه زد بیرون دید که شما عزیز دلم بیدار شدی و داری بهم نگاه می کنی و با دکمه لباسم بازی می کنی ، بابایی بدون سر و صدا از خونه رفت بیرون و من همچنان در خواب ناز تا ساعت ٨ که دیگه با لگد ای شما و ورج وورجه کردنات بیدار شدم و  بعد جریان و از بابایی شنیدم ،بوسه بارونت کردم ،الهی من قربون مهربونیت بشم که صبح ها آروم و بی صدا برای خودت بازی می کنی که مامانت از خواب پا نشه . تو بهترینمی و عاشقونه می بوسمت.   هنوز هم شبا  برای شیر دادنت بیدار می شم ولی توی این یکی ، دو ماه اخیر شیر دادنت برام لذتی دو چندان داره . چون وقتی به آغوش می کشمت ب...
14 مهر 1392

لالایی از مریم حیدر زاده

  لالا لالا گل ریحون دوتا فال و دوتا فنجون توی فنجون تو لیلی تو خط فال من مجنون لالا لالا گل خشخاش چه نازی داره تو چشماش پر از نقاشیه خوابت تو تنها فکر اونا باش لالا لالا گل پونه گل خوش رنگ بابونه دیگه هیچکس تو این دنیا سر قولش نمیمونه لالا لالا شبه دیره بببین ماهو داره میره هزارتا قصه هم گفتم چرا خوابت نمیگیره؟؟ لالا لالا گل لاله نبینم رویاهات کاله فرشته مثل تو پاکه فقط فرقش دوتا باله لالا لالا گل رعنا میخواد بارون بیاد اینجا کی گفته تو ازم دوری ؟؟ ببین نزدیکتم حالا لالا لالا گل پسته نشی از این روزا خسته چقد خوابی که می...
11 مهر 1392

بدون عنوان

عزیزترینم ، این روزها خیلی تغییر اتی که می کنی برام جالب و دوست داشتنیه اول از همه اینکه پاهات و می رسونی به دهنت و با لذت می خوریشون و دیگه اینکه آقا جون و خانم جون و بابایی و مامانی و حسابی می شناسی با دیدنشون عکس العمل نشون می دی البته با دیدین آرتین فکر کنم یه جورایی می ترسی قیافت کلی با مزه می شه.  با رفتن از کنارت کلی ناراحت می شی و با دیدنم کلی ذوق می کنی وقتی در خونه رو باز می کنم از خوشحالی پاهات و محکم تکون می دی و بلند می خندی   وقتی بابا ایمان از در خونه میاد تو شما کلی دست و پا می زنی دوست داری بپری بغلش . اگه چیزی رو از دستت بگیرم ناراحت می شی وقتی بهت دارم غذا می دم محکم با دستای ...
11 مهر 1392

میوه های فصل پاییز

فصل پاییز چه میوه هایی داره اولش اناره پرتغال و لیمو نارنگی میاره خرمالو چه خوبه خوردنش با حاله فصل پاییز زردآلو نداره هلو و گلابی آلبالو و گیلاس توت مال بهاره توی زمستون هیچی نیست باید بهش داد نمره بیست چونکه میخواد برای ما شادی بیاره بهار بیاره ...
31 شهريور 1392