بدون عنوان
سه شنبه شب رفته بودیم خونه ی مامانی آرتین هم اونجا بود شما روی مبل نشسته بودی و داشتی برای خودت بازی می کردی که آرتین اومد سراغت اولش همه ترسیدن که نکنه گازت بگیره و یا اذیت بشی ولی بعد دیدیم بغلت کرد و سرشو اورد جلو که ماچت کنه عزیزترینم و کلی بهت عشق ورزید ولی شما انگاری ترسیده بودی چون ارتین کلی سر و صدا می کرد و خوشحالیشو با جیغ هایی که می کشید نشون می داد ، عسل مامان فکر می کنم که بزرگتر که بشی آرتین بتونه دوست خوبی برات بشه چون از حالا به مهربونی و عشق تو گل پسر پی برده اینتجا عروسکت و اورد دم دهنت تا باهاش بازی کنی عزیزم گوگولی مامان دیگه کم کم یخ...
نویسنده :
مادر
13:17