رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

بدون عنوان

این روزها در گیر دندان در اوردن رهام هستم خیلی بی قرار دندان دراوردن است شنیده ام که می گویند مادر تاب تحمل این درد کودکش را ندارد . کاش این دوران زودتر به پایان رسد البته روزهایمان  یه هیجان جدیدی پیدا کرده است رهام به کمک پسر خاله اش ارتین چهار دست و پا راه می رود و این استقلال رهام مرا به وجد می اورد خیلی برای این لحظه انتظار کشیدم . روزها سپری می شوند و عشقم رهام ، بزرگ می شود و مستقل تر دیگر خیلی چیزها رو می فهمد و به سوال هایی که می پرسم عکس العمل نشان می دهد  به بیرون رفتن علاقه زیادی دارد اما به خاطر سردی هوا کمتر بیرون می رویم  در غذا خوردنش هم این استقلال شکوفا شده است و می خو...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

رهام به روایت تصویر   جدیدا به رهام بستنی می دم خیلی بستنی دوست داره و با لذت می خوره ...
13 بهمن 1392

بازی های رهام در 10 ماهگی

رهام تو این روزا خیلی تغییر کرده و روزانه کارهای جدید یاد میگیره. اطرافش و با دقت بررسی میکنه و چیزهایی رو که ازش می‌پرسم  با چشم یا کم و بیش با دست نشون میده مثلا اجزای صورتم و که می پرسم با نگاهش نشون میده بازی های این روزهای ما: بازی های جنبش دار؛ ایستادن ،راه رفتن، بالا رفتن از جایی (البته در همه این موارد من زیر بغل رهام ومی گیرم و کمکش می کنم)  پر و خالی کردن هر چیزی از جمله پر و خاله کردن سبد اسباب بازی،  پیاله، لیوان و....  از اسباب بازی ها و غیره در آوردن صداهای مسخره و با مزه االبته رهام با من همکاری نمی کنه و فقط د د. د میکنه پنهان کردن اسباب بازی و پرسیدن کجا رفت و نمایان کردن آن،  گل یا پو...
1 بهمن 1392

بدون عنوان

یه بار دیگه موهای پسر ناز نازیم  و کوتاه کردم خیلی سخت تر از دفعه پیش بود اما به نظرم خوب شده رهام در حال تماشای تلویزیون که به هیچ عنوان از دیدن تلویزیون دست بر نمی داره رهام در حال نوش جان کردن سبزی پلو با ماهی در ادامه مطلب عکس های نمایشگاه کودک و نوجوان و گذاشتم دیدن فرمائید این نمایشگاه مخصوص کودک و نو جوان بود واقع در بوستان گفت و گو ی تهران بخش های خوب و جالبی داشت ولی  تعداد زیاد باز دید کننده اجازه استفاده از غرفه ها و بخش ها رو نمی داد البته مناسب سن رهام نبود ولی کلا دیدن بچه ها و پوستر های رنگارنگ و موسیقی و... برای رهام لذت بخش بود و خیلی ذوق می کرد  در نهایت با گرفتن چند تا اسباب بازی بر...
20 دی 1392

بدون عنوان

سفری دیگر به شمال داشتیم با اینکه هنوز غم از دست دادن خاله ی مهربانم در دلم سنگینی می کند و هر روز به یاد خاطرات بودنش  اشک می ریزم ولی در کنار دوستان و خانواده لحظه های شادی را  سپری کردیم و بودن در کنارشان برایم تسلی خاطر بود رهام عزیزم تو امید زندگیم هستی از تو به خاطر صبوریت  به خاطر مهربانیت سپاس گذارم تو که حتی طاقت دیدن اشک های مرا نداری و اگر لحظه ای غم را در چهره ام بیابی  با چشمان معصومت مرا همیاری می کنی تو لحظه لحظه ی مرا می بینی و در کنارم هستی با خنده ام می خندی و با گریه ام می گریی تو برای من بی همتایی و می ستایمت خداوندا مرا قدرت ده تا در برابر همه سختی ها بایستم ،تکیه گاهی محک...
15 دی 1392

بدون عنوان

بابا ایمان  عزیزم تولدت مبارک بیا این روز مال تو باشه اما خب تنها مال تو نباشه به ما هم بده سهمی از آن ما، مایی که هستیم از برای تو همانگونه که تو هستی برایمان! زمان عشق را حرام کن تو ای یار با حال خوش و شادی سبکبار ما آماده ایم برای خدمت با لطف و عشق یکسان برایت البته اینها قابل تو نیست تو فکر کن فقط به یک چیز که سرتاسر سال ای یار چنین روزی هست فقط یکبار! اینم کیک بابا ایمان و پسر گلمون که ناراحته که چرا نذاشتیم دست به کیک بزنه ...
8 دی 1392

در سی که با از دست دادن یک عزیز به من آموختی

       خداوندا تو را سپاس می گویم برای درس گرانبهایی که به من دادی . آغوش دوستانم تسلی بخش من است و عشق خانواده ام مرا در حفاظ خود گرفته است . مهرورزی و لطف همسایگان مرا چون درختی استوار سر پا نگه می دارد . اگر چه از اندوه خم شده ام تکیه گاهی دارم که چون استوانه ای درخشان مرا از درون به فراز می کشد و قامتم را راست می گرداند می توانم سر بلند کنم و فرازمند گام بردارم و حتی می توانم لبخند بر لب آورم. من حضور پر برکتت را احساس می کنم که می گوید مرگ یک وا قعیت است، مرگ را باور کن و مرگ را باور بدار و اندوه مخور . من از این کمبود و با از دست دادن خاله ای لطیف تر از برگ گل بسیار آموختم ، ایمانم جانی تازه گرف...
4 دی 1392