رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

این روز ها......

این چند روز اخیر ، روز های سخت و پر استرسی برامون بود که به لطف خدای بی همتا سپری شد و شما  عزیزترینم با قدرت تونستی  یه ویروس کوچولوی مزاحم و از اون بدن نازنازیت بیرون کنی . این اولین باری بود که  پسر  پنج ماهه کوچکم سرما خوردگی راتجربه می کرد و چقدر روزها دیر می گذشت تواین مدت یا همش خواب بودی   یا  در حال گریه کردن  ولی خدا رو شکر  خوب شدی و من  مثل همیشه عاشقترینم به تو   بعد از خوب شدنت  اقا جونت برات چنتا کتاب خرید که حالا روزا با اونا سرگرم می شی          ...
25 شهريور 1392

اولین کوتاهی مو

یه خبر امروز پسرمون موهای خوشگلشو کوتاه کرد آرایشگر : مامان مائده خیلی ناز شدی عزیز جونم هم بازی کردیم هم موهاتو کوتاه کردیم اینا هم وسایل کوتاهی مو   بفرمائید ادامه مطلب.........     دستت درد نکنه مامان جونم که من و اینقدر خوشگل کردی ...
19 شهريور 1392

سفری دیگر

     لالا  لالا  گل  من        قربون روی ماهت ماه اومده همینجا        تا   بکنه   نگاهت ستاره های  زیبا         دور وبرش نشستند انگار که آسمون را      برات ستاره بستن   سلام سفری دیگر به شهر خوش آب و هوای بابل داشتیم کوچولوی شگفت انگیز من خیلی بهش خوش گذشت و روزای شادی رو تو هوای گرم شمال سپری کرد   اینجا پارک جنگلی جوارمه که طبیعت زیبایی  داره با کمک  ما...
16 شهريور 1392

پارک جمشیدیه

دیروز جمعه بود و با بابا ایمان و آرتین و مامان باباش رفتیم پارک جمشیدیه خیلی خوش گذشت شما کلی از فضای سر سبز اونجا خوشت اومده بود برای خودت آواز می خوندی و با دستای تپلیت بازی می کردی با تعجب به کارای آرتین و ابراز علاقش به شما ، نگاه می کردی ، پسر مهربونم شما با نگاه زیبات دل همه رو تو پارک بردی همه به شما نگاه می کردن و قربون صدقت می رفتن چشم نخوری پشمل ناز نازیه من   این روزا داری آماده می شی برای غذا خوردن دیگه کسی دلش نمیاد جلوی شما چیزی بخوره ، آخه شما خیلی ملچ و ملوچ می کنی و اب دهنتو قورت می دی و می خوای پا به پای ما همه چیز بخوری ، عزیز دلم صبور باش کمتر از یه ماه دیگه شما هم در کنار ما غ...
9 شهريور 1392

ماجرای اولین غلت زدن رهام عشق مامان و بابا

ماجرای اولین غلت زدن    سلام یه خبر خوب ،  من خودم به تنهایی بدون کمک مامان جونم غلت زدم هورااااااااااااااا   ، دیگه می خوام برم همه جا سرک بکشم چیزای جدید یاد بگیرم این ماشینمو خیلی دوست دارم می خوام برم بگیرمش باهاش بازی کنم   اهان دیگه دارم بهش می رسم ....... چه قدر سخته مامان کمک بالاخره ماشینم وگرفتم ولی این دفعه با کمک مامان جونم      ...
8 شهريور 1392

رهام در این روزها

 هر صبح ، پلک هایت، فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند، سطر اول همیشه این است: "خدا همیشه با ماست" پس بخوانش با لبخند......     امروز خیلی بی قراری می کردی  فکر کنم برای دندونت باشه چون وقتی پستونکت و بهت دادم با حرس به دندونات می کشیدی ، عزیزم باید قوی باشی تا این مرحله رو هم به خوبی سپری کنی  تا اون مرواریدای سفید نازنازیت زودی در بیان  . عشق من اولین روزای دندون در اوردنت مبارکت باشه  رهام  کوچولوی نازنازی من برای آروم کردنت بردمت حمام  بی تاثیر نبود عافیت باشه گل پسرکم   بعدشم بردمت خونه آقا جون ، دایرشو آ...
5 شهريور 1392

سفر های رهام

    تصاویرمسافرت رهام جان به بابل   رهام کلی حال کرد چون هوا بارونی بود و خنک لب دریا یه کم باد می وزید منم چیزی جز یه لباس برات نداشتم همون و رو سرت کذاشتم تا یه وقت گوگولی مامان سرما نخوره بغل بابا ایمان خوش می گذره؟؟  امان از این پشه ها شما اینقد نباتی که ولت نمی کردن    و اما سفر دوم به شمال عید فطر با کل خانواده مامان جونی رفتیم شمال خیلی خوش گذشت   فکر کنم آرتین حوس کرده خودش تو صندلی ماشینش بشینه تو راه برگشت هم رفتیم امامزاده سام و لام ولی هوا سرد بود برای ...
5 شهريور 1392

دو ماهگی رهام

دو ماه  در چشم به هم زدنی گذشت  نازنینم نمی خوام زمان به سرعت بگذره تا دقیقه های با تو بودن و خوب بتونم درک کنم ، با اینکه شبا اصلا نمی تونم خوب بخوابم و لی ناراحتیم برای شماست  وقتی از دل پیچه هات نمی تونی بخوابی و همش به آغوشم پناه می بری تا کمی آروم بگیری ، حاظرم برای اروم کردنت تا خود صبح راه برم و نوازشت کنم خدا تو چقدر بزرگی که به من این توان و دادی تا از دردونم بتونم محافظت کنم ، من و رهام عاشق تو هستیم خدا arrow, valentine, love, fly, hover, lovestruck" width="92" height="82" border="0" hspace="0" /> برای دومین بار واکسن زدی من و مامان جون رفتیم و واکسنت و زدیم خانم پرستار ازم خواست تا پاهای کوچولوی نازت...
4 شهريور 1392

رهام و سه ماهگی

امروز  با دستای کوچولو ی نازت دست مامان و محکم گرفتی عزیزکم  مبارکت باشه سه ماهگیت با قدرت تمام سعی میکنی دستات و کنترل کنی مدام با پاهات بازی میکنی ، تازه داری کشفشون میکنی  وقتی با پاهای کوچولوت محکم به دستای مامان میزنی  یاد لگدای شیرینی که وقتی تو دل مامان بودی میزدی و من و این ور و اون ور می کردی میافتم  الهی من فدای اون دست و پاهای کوچولوت بشم  خدا رو روزی صد هزار مرتبه شکر می کنم به خاطر تو به خاطر وجود پاک و معصوم تو گل پسرم   این کیک به مناسبت سه ماهه شدنته عزیزم ولی از دسته این قناد یاشی دوباره اشتباه نوشت   رهام به روایت تصویر   ماما...
4 شهريور 1392