رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

رهام در چهار ماهگی

نگاهت برام آرامش بخشه وقتی صبح با صدای شما از خواب پا میشم و بعد لبخند زیبات و بهم هدیه میدی انرژی می گیرم ، خدا رو به خاطر وجود تو سپاس گذاری می کنم . تو بهترین و زیبا ترین هدیه ی الهی برام هستی با نگاه معصومت من و شیفته خودت می کنی و می خوام اون لحظه محکم  در آغوش بکشمت و بوسه بارونت کنم . دلم نمی خواد حتی واسه ی لحظه ای نگاه از روی ماهت بر دارم    خاله زینب تولدت مبارک به مناسبت تولد خاله زینب رفتیم بیرون از قضا مصادف با ماهگرد تولد شما شد وکیکی برات نگرفتم ، اونجا کلی بهت خوش گذشت چون آرتین خان کلی شما رو تو محوطه گردون و از هیچ فرصتی جهت گاز یا ویشگون کرفتنت نگ...
4 شهريور 1392

اولین مسافرت رهام جان

گلم  برای اولین بار به مسافرت رفتی این سفر برام خیلی لذیذ بود چون تو در کنارم بودی گل پسرم خیلی خوش سفری ،خیلی بهم خوش گذشت  البته یه کم مشکلات آب و هوایی پیدا کردی و  به خاطر همین خیلی نگرانت شدم  و برگشتیم تهران و توی راه  شکمت کار کرد وحالت خوب شد ،  کلی بغلت کردم و از خوشحالی بلند می خندیدم        پسرم تو راه همش خواب بود ، فدات بشم خوب بخوابی   خونه فرزانه جون رفتیم  خیلی خوش گذشت این آقا پسر گل مهربد جونه که خیلی دوست داشت شما رو رو پاش بذاره ،خیلی دوستت داشت و همش با هات بازی می کرد  ...
4 شهريور 1392

رهام و ماجراهای یک ماهگی

  رهام  عشق من و یک ماهگی لالایی کن بخواب خوابت قشنگه ... گل مهتاب شبا هزارتا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه ... یه وقت پا نذاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره ... مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادبادک تو نخ نداره ... نمیرسه به  ابر  پاره پاره  لالایی کن لالایی کن ... مامان تنهات نمیذاره دوست داره دوست داره ... میشینه پای گهواره همه چی یکی بودو یکی نبوده ... به من چشمات میگه دریا حسوده اگه سنگ بندازی تو آب دریا ... میاد شیطون با من به جنگو دعوا         دیگه ابرا تو رو از من میگیرن ... گلای باغچمون بی تو میمیرن   ...
4 شهريور 1392

رهام 5 ماهه شد

        پنج ماهگیت مبارک نفس من رهام عشق من، هر روز که چشم باز می کنم می بینم که بزرگ و بزرگ تر داری می شی و یه کار جدید یاد می گیری و من و سورپرایز می کنی از خنده های زیبای پر معنیت گرفته تا گریه هایی که برای جلب توجه می کنی با تمام وجود برای بدست آوردن هر چیزی که دم دستت تلاش می کنی و بعد از موفقیت بی هیچ مکسی به دهان می بری دستای کوچولوی نازت و تو هم می کنی محکم به سمت دهانت می زنی نمی دونم دردت می گیره یا نه ، هر کاری میکنم که محکم نزنی تو باز با اشتیاق این کارو میکنی عزیزم . نازنین مامان عاشقانه بغ...
27 مرداد 1392

نخستین روزهای شکفتن رهام

نگاهت را دوست دارم نه فقط به خاطر زیبا بودنشان ،به خاطر آرامشی که در ژرفای نگاهت نهفته است نگاهت را دوست دارم زیرا که که مرا به جهانی دیگر سوق می دهد جهانی پاک و معصوم از جنس خدا دوستت دارم زیبا ترین آفریده ی  خدا      اتاق رهام     پسرم تو خواب نازه   رهام در حال بازی   عسل مامان یه وقت سرما نخوری   ...
2 ارديبهشت 1392

بهترین روز زندگی من

خدایا سپاس می گویمت برای این روز پر شکوه چه خوب است فرشی که به زیر پا دارم  و چه مهربان است هوای گرمی که در زمستان سرد بر من وزان است و چه پر لطافت است خنکای ابی که پوست زنده مرا نرمی و شادابی می بخشد . خدا را شکر که در سلامتم و می توانم فرزند م را در آغوش کشم ،چه خوب است همسری که در کنارم است و تنین صدای مهربانش در پیرامونم مترنم خدایا مهر خود را از این خانه ساکت و ارام دریغ مدار . رهام من تو همون کوچولوی شگفت انگیزی هستی که متعلق به منه و ساخته و پرداخته اراده ایزد بی همتا باشد که به لطف خودش کامل و زیبا و قوی باشی. عشق من رهام در تاریخ ٢٧ اسفند سال ١٣٩١ ٥ جمادی الاولی ١٤٣٤ 17 mar2013 با وزن ٣٥٥٠ ...
27 فروردين 1392

من، تن واحدی هستم از مادر و کودک

خداوندگارا  تو را سپاس می گویم برای کودکی که در بطن من به امانت سپرده ای . من عاشقم به او همان گونه که عاشقم بر شوهرم و عاشقم بر زندگی ام و نیز عاشقم و عاشقم بر تو. اکنون دیگر جهان را با نگاهی پر شگفت سیر می کنم . ان را با چشمی دیگر می بینم . همه جای جهان را دگرگون می بینم ،با نگاهی پر فروغ تر و آوایی گوش نوازتر . زیبایی آفتاب لمیده در آغوش چمن ها، احساس گرمی کودک را در وجودم زنده می کند . وجودش در وجودم مرا با لطف چنان به نوسان گهواره ایی وا می دارد که او را روزی در گهواره اش به گردش می آورم. من، تن واحدی هستم از مادر و کودک : تازه چون کودک ، معصوم ، هیجان زده،سر گرم شده و متحیر . مبهوت تغییرات فیزیکی خویشم . این تغییر...
26 اسفند 1391