رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

بدون عنوان

سفری دیگر به شمال داشتیم با اینکه هنوز غم از دست دادن خاله ی مهربانم در دلم سنگینی می کند و هر روز به یاد خاطرات بودنش  اشک می ریزم ولی در کنار دوستان و خانواده لحظه های شادی را  سپری کردیم و بودن در کنارشان برایم تسلی خاطر بود رهام عزیزم تو امید زندگیم هستی از تو به خاطر صبوریت  به خاطر مهربانیت سپاس گذارم تو که حتی طاقت دیدن اشک های مرا نداری و اگر لحظه ای غم را در چهره ام بیابی  با چشمان معصومت مرا همیاری می کنی تو لحظه لحظه ی مرا می بینی و در کنارم هستی با خنده ام می خندی و با گریه ام می گریی تو برای من بی همتایی و می ستایمت خداوندا مرا قدرت ده تا در برابر همه سختی ها بایستم ،تکیه گاهی محک...
15 دی 1392

بدون عنوان

بابا ایمان  عزیزم تولدت مبارک بیا این روز مال تو باشه اما خب تنها مال تو نباشه به ما هم بده سهمی از آن ما، مایی که هستیم از برای تو همانگونه که تو هستی برایمان! زمان عشق را حرام کن تو ای یار با حال خوش و شادی سبکبار ما آماده ایم برای خدمت با لطف و عشق یکسان برایت البته اینها قابل تو نیست تو فکر کن فقط به یک چیز که سرتاسر سال ای یار چنین روزی هست فقط یکبار! اینم کیک بابا ایمان و پسر گلمون که ناراحته که چرا نذاشتیم دست به کیک بزنه ...
8 دی 1392

در سی که با از دست دادن یک عزیز به من آموختی

       خداوندا تو را سپاس می گویم برای درس گرانبهایی که به من دادی . آغوش دوستانم تسلی بخش من است و عشق خانواده ام مرا در حفاظ خود گرفته است . مهرورزی و لطف همسایگان مرا چون درختی استوار سر پا نگه می دارد . اگر چه از اندوه خم شده ام تکیه گاهی دارم که چون استوانه ای درخشان مرا از درون به فراز می کشد و قامتم را راست می گرداند می توانم سر بلند کنم و فرازمند گام بردارم و حتی می توانم لبخند بر لب آورم. من حضور پر برکتت را احساس می کنم که می گوید مرگ یک وا قعیت است، مرگ را باور کن و مرگ را باور بدار و اندوه مخور . من از این کمبود و با از دست دادن خاله ای لطیف تر از برگ گل بسیار آموختم ، ایمانم جانی تازه گرف...
4 دی 1392

آش دندونی

بالاخره امشب وقت شد و تونستم برای رهام آش دندونی درست کنم  خیلی دوست داشتم که جشن بزرگی براش بگیرم ولی نشد فقط مامان و بابا بزرگ های رهام بودن با اینکه  جشن خاصی نبود ولی محفلمون  مثل همیشه با  وجود رهام  گرمای  خاصی پیدا کرد   و خیلی با صفا بود ، خیلی خوش گذشت و خاطره ی زیبایی برام به یادگار موند     ...
15 آذر 1392

بدون عنوان

هفته گذشته برام هفته خیلی سخت و پر استرسی بود رهام عشق کوچولوی من برای دومین بار مریضی سختی گرفت نمی دونم  انفولانزا بود ، به خاطر آلودگی هوا بود یا .... در هر حال پسر کوچولوی 8 ماهه من با بیماریش جنگید و در نهایت بعد از ده روز حالش بهتر شد خیلی برای ندادن دارو مقاومت کردم و حتی  چند تا دکتر عوض کردم ولی در نهایت  مجبور شدم بهش آنتی بیوتیک و چند شربت متفاوت برای سینه و آنتی هستامین بهش بدم در نهایت مهم اینه که پسر قوی من  خوب شدو دوباره همون رهام خوش مزه مامان شد تو این مدت حتی اون زمانی که رهام از در د ناله می کرد و گریه به یاد مامانایی بودم که کوچولو هاشون مریضن و تنها امید شون خدا ست ، از اعماق وجودم از خدا...
15 آذر 1392

بدون عنوان

  چند عکس از اتاق رهام پنج شنبه شب که از مهمونی بر گشتیم زیاد حوصله نداشتی و همش می خواستی بغلت کنم منم خیلی خسته بودم یه هو  چشمم به تشت آب افتاد و یه فکری به سرم زد و شما رو گذاشتم توش و بازی شروع شد اول یه ذره باقالیچه بازی کردی وبعد دونه دونه حلقه ها رو انداختی و بعد از روی زمین برشون می داشتی و بقیه در ادامه مطلب    تا مدتی سرگرم این کار شدی تا اینکه متوجه ظرف انار ی که تو دستم بود شدی و خواستی ازم بگیریش منم مقاومت نکردم و دادم دستت و بازی رهام جان شروع شد و این شد عاقبت کار ما ...
4 آذر 1392

بدون عنوان

رهام خوشگل من مرواریدای خوشگلت روز به روز بزرگتر میشن و مشخص تر چه قدر انتظار کشیدیم تا در بیان، خدا رو شکر که در اومدن و یه کم از بی قراریات کم شد امروز خونه مامانی بودیم و یه بچه گربه تو راهرو گیر افتاده بود با آرتین و دختر دوست مامان رفتیم دم در و کلی خوش گذشت شما که برای اولین بار یه گربه از نزدیک تماشا می کردی کلی ذوق زده شدی و دست و پا می زدی گربه بیچاره هم در تماشای ما بود و میو میو می کرد پسر نازنازی من موقعی که صدام کنی و نیام سراغت این طوری عصبانی میشی و گریه می کنی و من با سرعت نور میام بغلت می کنم  تا آروم بشی     ...
28 آبان 1392

هشت ماهگی رهام مبارک

ماهگیت مبارک عزیزم رهام در 8 ماهگی : رهام من خیلی خوش خنده است طوری که هر جا می ریم رهام و با این لفظ توصیف می کنن همچنان علاقه شدید به تی وی داره و چشم از تی وی بر نمی داره خدارو شکر بیشتر غذاهای مربوط به سنش و دوست داره و کمو بیش خوب غذا می خوره کاملا اطرافیان و می شناسه و با خنده های زیباش این آشناییت و نشون می ده  بیشتر مواقع می تونه با ادا های مختلف خواستشو بگه مثلا اگه بخواد بلندش کنیم دست شو دراز می کنه یا اگه ناراحت باشه چشماشو می بنده حالت گریه به خودش می گیری  به راحتی می شینه. قل می زنه و این کارو تو خواب هم انجام میده به طوری که به راحتی  روی شک...
28 آبان 1392