رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

بدون عنوان

رهام به روایت تصاویر بگو ماشاالله ماشین سواری ، سواری ...سواری..... چه کیفی داره این ماشین خوشگل ماله مهربد جونیه دستت درد نکنه گذاشتی رهام منم با ماشینت بازی کنه به به چه خوش تیپ شده پشملم دیشب که از خونه مامانی داشتیم بر می گشتیم شما در حال نونو خوردن بودی و چون اگه نون و از دستت بگیریم ناراحت می شی  لباست و تنت کردم در حالی که نون تو دستت بود بعد بغلت کردم و اومدیم پایین ولی تا ماشین بیاد یه ٣٠ دقیقه ای طول کشید و شما خوابت برد ، وقتی رسیدیم خونه خواستم لباس ها تو در بیارم دیدم هنوز نون تو دستای قشنگت ، تقریبا ١ ساعت نون و تو دستات نگه داشته بودی الهی قربونت بشم  که اینقدر نون و دوست داری وای خ...
27 آبان 1392

بدون عنوان

از کنارت گذشتم قافل از این که چشمان زیبایت به دنبال نگاهم بود ،و من درگیر روز مرگی های خود ، نفهمیدم وگذشتم با لحنی پر از غم واندوه صدایم کردی و گفتی ماما ، برگشتم و چشمان غمگینت را دیدم که معصومیت در آن موج می زد ،خودم را به تو رساندم و در اغوش گرفتمت خدایا کمک کن تا همیشه پسر عزیز تر از جانم را  ببینم ، حس کنم ، درک کنم و ...... . ...
19 آبان 1392

بدون عنوان

        دی شب متوجه شدم یه خط سفید روی لثه گل پسری هست فکر کنم تا چند روز آینده مرواریدهای رهام نازنای در بیاد و همه ما رو خوشحال کنه  ، عسلم خیلی اذیت می شه چون مدام لثه های کوچیکش می خواره و باعث ناراحتیش میشه . ...
19 آبان 1392

بدون عنوان

بعد از کلی  وقفه اومدیم و می خوایم از این چند هفته ای که خیلی اتفاق ها ی با حال و قشنگ افتاده بنویسم اول از همه این که عشق من رهام من و صدا می زنه و می گه ماما خیلیییی خیلییییی لذت بخشه، دارم دیوونه ی صدات می شم دوست دارم مدام صدام کنی و منم بهت بگم جانم ، جانم عزیزترینم ، جانم پسر خوشگلم  ، رهام تو رو که بهترین و مهربونترینی دوست دارم و می پرستمت  از سبد اسباب بازیهات خودت هر چیزی رو که بخوای بر می داری و باهاش بازی می کنی و به دهنت می بری این نشون میده که داری کم کم استقلال بیشتری پیدا می کنی      مدام آب دهانت می ریزه بیرون و این نشون می ده که داره مروارید های نازت در می آد ا...
13 آبان 1392

بدون عنوان

رهام عشق مامان هفت ماهه شد مبارکت باشه این ماه نتونستم برات جشن بگیرم چون تازه از مسافرت شمال برگشتیم و من کمی سرما خوردم و باید مواظب خودم باشم تا زود تر خوب بشم و بتونم بیشتر با گل پسرم بازی کنم و روزهای شادمون رو سپری کنیم  تا شما چشمای نازت و می بندی  منم کنارت می خوابم تا کمی بیشتر استراحت کنم تا زود خوب بشم  از این رو کار های خونه مونده و من وقتی ندارم تا به همه کارها برسم ، از طرفی شما گل خوشبوی من خیلی به من وابسته شدی دیگه مدام باید بغلت کنم  یا در کنارت بمونم وقت ازادی ندارم تا بتونم به کارهای خودم برسم یا حتی کتابی بخونم امیدوارم زودتر راه بیوفتی تا برای کشف محیط اطرافت استقلال بیشتری پیدا...
29 مهر 1392

بدون عنوان

هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستند مثل روزهای هفته هر یک به رنگی هستند شنبه به رنگ پائیز همیشه زرد رنگه یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه دوشنبه نارنجیه رنگ قشنگ خورشید سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید چهارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا پنج شنبه رنگ نیلی چون آسمان شبها جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا شادی کننید بخندید بازی کنید بچه ها شاعر : علی تمنا ...
28 مهر 1392

بدون عنوان

اگه این روزها کمتر میام و از روزهای خوب و شادمون نمی نویسم دلیلش اینکه گوگولی مامان یه کم آبریزش بینی پیدا کرده و یه کوچولو بی حوصله است ولی جای نگرانی نیست چون خانم دکتر طلاچیان (دکتر رهام) گفتن که چیز مهمی نیست و باید دورش بگذره تا خوب خوب بشه و مثل همیشه پر انرژی و شاد بشه توی این مدت اتفاق های باحالی افتاد مثلا رهام عسلی من ،بابا و ماما رو می گه و لی بیشتر بابا رو می گه و بیشترموقع گریه  ماما می گه رهام  پهلوون مامان کشو رو  خودش باز می کنه و تلاش می کنه وسایل داخلشو در بیاره و بعد هلش میده و کشو رو می بنده از رفتن داخل کمد لباساش لذت می بره با کلید برق کلی عشق می کنه و اگه ببریش کنار ک...
23 مهر 1392

بدون عنوان

سه شنبه شب رفته بودیم خونه ی مامانی آرتین  هم اونجا بود شما روی مبل نشسته بودی و داشتی برای خودت بازی می کردی که آرتین اومد سراغت اولش همه ترسیدن که نکنه گازت بگیره و یا  اذیت بشی  ولی بعد دیدیم بغلت کرد و سرشو اورد جلو که ماچت کنه عزیزترینم  و کلی بهت عشق ورزید ولی شما انگاری ترسیده بودی چون ارتین کلی سر و صدا می کرد و خوشحالیشو با جیغ هایی که می کشید نشون می داد ، عسل مامان فکر می کنم که بزرگتر که بشی آرتین بتونه دوست خوبی برات بشه چون از حالا به مهربونی و عشق تو گل پسر پی برده اینتجا عروسکت و اورد دم دهنت تا باهاش بازی کنی عزیزم گوگولی مامان دیگه کم کم یخ...
18 مهر 1392