رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

بدون عنوان

روزها گذشت و تو بزرگتر شدی ، رهام من ،این روزهای تو برای من زیبا ست ، به یکسالگی نزدیک شده ای  و تغییراتت من و شگفت زده می کنه وقتی میگم ساعت کجاست دستت و تکون می دی و میگی تیک تیک یعنی تیک تاک به عروسکات علاقه داری و همه شونو می بوسی و بغل می کنی بغل غریبه ها نمیری و لی کسانی رو که به تازگی باهاشون اشنا شدی و می شناسی و بغلشون می ری تمام قسمت های خونه رو می شناسی مثل حمام، دست شویی و.... توجهت به محیط اطراف بیشتر شده و کاملا به همه چیز دقت می کنی و به همه ی چیز هایی که بهت نشون می دم یا در بارش باهات صحبت می کنم با دقت گوش می دی و این کارت نشون می ده که کاملا هوشیاری و به یادگیری علاقه مند. نزدیک به دو ماهه که پست...
10 فروردين 1393

بدون عنوان

امروز سالروز تولد توست عشق بی همتای من یک سال پیش در چنین لحظه ای در بیمارستان به انتظار دیدن روی ماهت بودم  در اتاق زایمان در حالی که سرمی در دستم بود زیر لب قران می خواندم  و از اعماق وجودم از خدای بزرگ فقط سلامتت را خواستار بودم ، بالاخره حدود ساعت 4 بعد از ظهر بعد از 7 ساعت بودن زیر سرم فشار دکتر تشخیص داد که بهتر است عمل سزارین انجام دهم و مرا راهی اتاق عمل کردن و در حدود ساعت 6:30 دنیای من دگرگون شدو خورشید زندگیم تابیدن گرفت و تو پا به دنیا ی من گذاشتی و من مادر شدم و چه لذتی بالا تر از این رهام من تو امروز یک ساله شده ای، پسری که می تواند مرا در آغوش کشدو ببوسد ،و عشقش را خیلی زیبا و معصومانه نشانم دهد برا...
10 فروردين 1393

بدون عنوان

3 و 4 امین مروارید های رهام با چند روز فاصله در اومدن البته توی هفته گذشته رهام روز به روز تغییر می کنه و من و با کارهاش متعجب خیلی دوست دارم لحظه لحظ شو ثبت کنم ولی در گیر جا به جایی و اسباب کشی هستم ، تو این مدت کمتر تونستم با هات بازی کنم و در گیر کارهای خونه شدم دوست دارم زوتر به روال عادی بگردیم تلاش رهام برای ایستادن و راه رفتن زیادتر شده و این تالاش با دیدن ارتین بیشتر می شه و سعی می کنه که دنبال ش راه بیوفته ارتین هم
5 فروردين 1393

بدون عنوان

فصل جدیدی از زندگیمان در حال ورق خوردن است . می خواهیم به سفری یک ساله به شهر بابل برویم ، با اینکه تماما اسبابمان را همراه خود می بریم ،من اسمش را سفر گذاشتم چون امید دارم هر چه زودتر به شهر پر دود و شلوغ تهران بازگردیم ،تهران با تمام معایبش برای من شده است وطن ، دوستش دارم و می خواهم رهام هم از امکاناتش از روزهای برفی و بارانی اش از پارک های زیبایش  و .....استفاده کند خدایا ما را در این تحول یاری کن و دستمان را بگیر تا همیشه در همه حال و همه کار سر بلند باشیم  
19 بهمن 1392

بدون عنوان

این روزها در گیر دندان در اوردن رهام هستم خیلی بی قرار دندان دراوردن است شنیده ام که می گویند مادر تاب تحمل این درد کودکش را ندارد . کاش این دوران زودتر به پایان رسد البته روزهایمان  یه هیجان جدیدی پیدا کرده است رهام به کمک پسر خاله اش ارتین چهار دست و پا راه می رود و این استقلال رهام مرا به وجد می اورد خیلی برای این لحظه انتظار کشیدم . روزها سپری می شوند و عشقم رهام ، بزرگ می شود و مستقل تر دیگر خیلی چیزها رو می فهمد و به سوال هایی که می پرسم عکس العمل نشان می دهد  به بیرون رفتن علاقه زیادی دارد اما به خاطر سردی هوا کمتر بیرون می رویم  در غذا خوردنش هم این استقلال شکوفا شده است و می خو...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

رهام به روایت تصویر   جدیدا به رهام بستنی می دم خیلی بستنی دوست داره و با لذت می خوره ...
13 بهمن 1392

بازی های رهام در 10 ماهگی

رهام تو این روزا خیلی تغییر کرده و روزانه کارهای جدید یاد میگیره. اطرافش و با دقت بررسی میکنه و چیزهایی رو که ازش می‌پرسم  با چشم یا کم و بیش با دست نشون میده مثلا اجزای صورتم و که می پرسم با نگاهش نشون میده بازی های این روزهای ما: بازی های جنبش دار؛ ایستادن ،راه رفتن، بالا رفتن از جایی (البته در همه این موارد من زیر بغل رهام ومی گیرم و کمکش می کنم)  پر و خالی کردن هر چیزی از جمله پر و خاله کردن سبد اسباب بازی،  پیاله، لیوان و....  از اسباب بازی ها و غیره در آوردن صداهای مسخره و با مزه االبته رهام با من همکاری نمی کنه و فقط د د. د میکنه پنهان کردن اسباب بازی و پرسیدن کجا رفت و نمایان کردن آن،  گل یا پو...
1 بهمن 1392

بدون عنوان

یه بار دیگه موهای پسر ناز نازیم  و کوتاه کردم خیلی سخت تر از دفعه پیش بود اما به نظرم خوب شده رهام در حال تماشای تلویزیون که به هیچ عنوان از دیدن تلویزیون دست بر نمی داره رهام در حال نوش جان کردن سبزی پلو با ماهی در ادامه مطلب عکس های نمایشگاه کودک و نوجوان و گذاشتم دیدن فرمائید این نمایشگاه مخصوص کودک و نو جوان بود واقع در بوستان گفت و گو ی تهران بخش های خوب و جالبی داشت ولی  تعداد زیاد باز دید کننده اجازه استفاده از غرفه ها و بخش ها رو نمی داد البته مناسب سن رهام نبود ولی کلا دیدن بچه ها و پوستر های رنگارنگ و موسیقی و... برای رهام لذت بخش بود و خیلی ذوق می کرد  در نهایت با گرفتن چند تا اسباب بازی بر...
20 دی 1392

بدون عنوان

سفری دیگر به شمال داشتیم با اینکه هنوز غم از دست دادن خاله ی مهربانم در دلم سنگینی می کند و هر روز به یاد خاطرات بودنش  اشک می ریزم ولی در کنار دوستان و خانواده لحظه های شادی را  سپری کردیم و بودن در کنارشان برایم تسلی خاطر بود رهام عزیزم تو امید زندگیم هستی از تو به خاطر صبوریت  به خاطر مهربانیت سپاس گذارم تو که حتی طاقت دیدن اشک های مرا نداری و اگر لحظه ای غم را در چهره ام بیابی  با چشمان معصومت مرا همیاری می کنی تو لحظه لحظه ی مرا می بینی و در کنارم هستی با خنده ام می خندی و با گریه ام می گریی تو برای من بی همتایی و می ستایمت خداوندا مرا قدرت ده تا در برابر همه سختی ها بایستم ،تکیه گاهی محک...
15 دی 1392

بدون عنوان

بابا ایمان  عزیزم تولدت مبارک بیا این روز مال تو باشه اما خب تنها مال تو نباشه به ما هم بده سهمی از آن ما، مایی که هستیم از برای تو همانگونه که تو هستی برایمان! زمان عشق را حرام کن تو ای یار با حال خوش و شادی سبکبار ما آماده ایم برای خدمت با لطف و عشق یکسان برایت البته اینها قابل تو نیست تو فکر کن فقط به یک چیز که سرتاسر سال ای یار چنین روزی هست فقط یکبار! اینم کیک بابا ایمان و پسر گلمون که ناراحته که چرا نذاشتیم دست به کیک بزنه ...
8 دی 1392